خش خش یرگ های پاییزی
زوزه ی باد و آسمانی ابری
رعد و برق و خروش و مرگ قافیه ها
و دوباره غار غار دلخراش کلاغ ها
...
سردی و سکوت و یخ زدگی
در سرازیری ترک خورده ی تردید
گام هایی نه از روی اطمینان
بلکه از روی وهم و ترس و غم زدگی
...
من، مسافری همیشه سرگردان
چهره ام کبود و سرمازده است!
...
امضا : نقطه نویس 17 ساله از تهران
بگذار لااقل ،اینجا، خودم باشم!
خودم
بدون صورتک
...
امضا: نقطه نویس 17 ساله از تهران
جذرم را که بگیرید ، هیچ از بندگیم نمی ماند ،
برای خودم متاسفم!
...
ببینم!
کسی بلد نیست چطور می شود ( بنده)² بود ؟!
...
امضا : نقطه نویس 17 ساله از تهران
نم نم باران به روی گونه هایم
نه ، نه !
این نم باران نبود
این اشک بود، این آه بود!
پیش از این، من تا خدا پرواز می کردم
به سوی بی کران های عبودیت
و من تسلیم بودم
تا زمانی که تو را دیدم
دلم بالش شکست
...
وای بر من! وای بر من!
من شدم تسلیم نامت!
ای غریبه شاد باش
صید را با طعمه ی عشقت به دام انداختی!
...
امضا : نقطه نویس ۱۷ ساله از تهران