چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ***پیله ات را بگشا *** تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی !!! . . . . عزیزم جاودانگی تو ارزوی منه ! موفق موفق باشی !
سلام همه حرفا رو عزیز دل گفت فکر کنم ... ولی بد نیست یه چیزم من بگم و اونم اینه هیچگاه از تنهای فرار نکن می دونی چرا آخه تا تنهای نباشه آدم کمتر به فکر فکر کردن می یوفته البته اینم بگم هر چیز به اندازش خوبه نه زیادی پس تنهای رو به اندازه نیاز و مابقی رو حذف کن بای حالا دیگه بای
من از تنهایی فرار نمی کنم چون مدت هاست که فهمیدم چه بخوام چه نخوام همسفر منه!
از اینجا که نیگا می کـُنم پنداری یه نفر، از وسط ِ میدون ِ انقلاب داره برام دَس تکون می ده! تو همهمه های این خیابون می شه خیلی چیزا پیدا کرد! از کتابای ممنوع ِ هدایت گرفته تا بسته های پنج گرمی ِ گـَردْ! اما من همین خیابون ِ لامَصَبُ دوس دارم! احساس می کنم اینجا به آدمای دیگه نزدیک ترم! آدمایی که بی نگاه از کنارم می گذرنُ تـُن تـُن بهـِم تَنه می زننُ نمی دونن که چقدر دلواپس ِ سادگی شونم ! چقدر دلم می خواد دیوارا روُ از میونشون بردارم! دیوارا وُ مرزای نامریی که اونا روُ از همدیگه جدا می کنه! مرز ِ نژاد ُ عقیده ، مرز ِ جناح ُ نگاه، مرز ِ نونُ نیاز، مرزِ مسلک ُ مزخرفات ِ رنگ به رنگ ِ دیگه! اگه این دیوارا، اگه این دیوارای لعنتی نباشن، همه تو خیابون به هم لبخند می زنن، آسمون دوباره یاد ِ بادبادکاش می اُفته وُ کوچه ها پُر از جفتای عاشقی می شه که بلد نیستن از همدیگه خداحافظی کنن! با همین شهر، با همین شهر ِ قشنگی که تو سرَمه از عرض ِ خیابون ِ انقلاب می گذرم، رو زمین ِ زیر ِ پام، کنار ِ یه خط ِ زرد رنگ ِ دراز نوشتن : از خط ِ زرد به آن طرف نمازْ باطل است
بازم جوابه سلامتو نمی دم...به خودم قول دادم تا نقطه های دلتو ور ندارم بهت جواب سلامی ندم... شاید الان میگی: به تو چه بچه؛ این نقطه ها ماله منه پس خودم تشخیص میدم کجا بزارمشون... بعدشم اصلا واسم مهم نیس تو جوابمو بدی یا نه... آخره اعتماد به نفسم نه؟ ولی من بازم با پررویی میگم : آبجی کوچولوی خودم...
به چشمای قلمبه ی بزرگترین موش کور قسم، سرم بوی قرمه سبزی نمی ده! فقط کلافه ی این سوالم که: نکنه حافظْو که این همه دوسِش داریمَم تموم ِ این سالا ما رُو سر ِ کار گذاشته باشه؟
یعنی میشه؟
واسم یه کاری کن: اول این دیواره زرده دوره وبلاگتو اگه واست ممکنه ورش دار... آخه از این خط به به بعد دیگه نمازامون باطله....میدونم دوسش داری... ولی اگه میخوای نقطه نقطه بنویسی اول باید یه جعبه مداد رنگی بخری... میخوای واست بیارم؟
حسرت پرواز
شنبه 12 آبانماه سال 1386 ساعت 10:07 ب.ظ
سلام عزیزکم. مرسی که بهم لطف داری اینهمه و مرسی که بهم سر زدی و خبرم کردی. پستای تو همیشه در عینی اختصار زیبا و دوست داشتنین و آدمو به فکر فرو میبرن. بازم مث همیشه ریبا عزیزم. مرسی که تنهام نمیذاری. دوست دارم بازم منتظرت هستم. شاد شاد شاد باشی...
سلام ممنون که سر زدی ای دوست . تنهایی نوعی امتحان است و ما باید از آن با سر بلندی بیرون بیاییم . بازم به ما سر بزن تا دیدار بعد در پناه اهورامزدا سالم و عاشق باشی
لانه ی پروانه چه کم از پیله ی پرهای مرغابی داشت؟
دوس ندارم اینو به عنوان یه نظر اینجا بزاری ؛ فقط اومدم بهت بگم : ( مهربون ...آبی باش) همین
پیشکش دلت عطر گلای رازقی
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
***پیله ات را بگشا ***
تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی !!!
.
.
.
.
عزیزم جاودانگی تو ارزوی منه !
موفق موفق باشی !
ممنونم ازت!
سلام
همه حرفا رو عزیز دل گفت
فکر کنم ...
ولی بد نیست یه چیزم من بگم و اونم اینه هیچگاه از تنهای فرار نکن می دونی چرا آخه تا تنهای نباشه آدم کمتر به فکر فکر کردن می یوفته
البته اینم بگم هر چیز به اندازش خوبه نه زیادی پس تنهای رو به اندازه نیاز و مابقی رو حذف کن
بای
حالا دیگه بای
من از تنهایی فرار نمی کنم چون مدت هاست که فهمیدم چه بخوام چه نخوام همسفر منه!
باران همیشه نشانه رحمت بوده حتی زمانی که دل غبارگرفته من را از خاک کویر پاک میکنه
شاید حق با شماست!
ولی چرا از دید دیگر ی نگاه نکنیم؟! گرمای کویر هم رحمت خداست!
از اینجا که نیگا می کـُنم پنداری یه نفر،
از وسط ِ میدون ِ انقلاب داره برام دَس تکون می ده!
تو همهمه های این خیابون می شه خیلی چیزا پیدا کرد!
از کتابای ممنوع ِ هدایت گرفته تا بسته های پنج گرمی ِ گـَردْ!
اما من همین خیابون ِ لامَصَبُ دوس دارم!
احساس می کنم اینجا به آدمای دیگه نزدیک ترم!
آدمایی که بی نگاه از کنارم می گذرنُ
تـُن تـُن بهـِم تَنه می زننُ
نمی دونن که چقدر دلواپس ِ سادگی شونم !
چقدر دلم می خواد دیوارا روُ از میونشون بردارم!
دیوارا وُ مرزای نامریی
که اونا روُ از همدیگه جدا می کنه!
مرز ِ نژاد ُ عقیده ،
مرز ِ جناح ُ نگاه،
مرز ِ نونُ نیاز،
مرزِ مسلک ُ مزخرفات ِ رنگ به رنگ ِ دیگه!
اگه این دیوارا،
اگه این دیوارای لعنتی نباشن،
همه تو خیابون به هم لبخند می زنن،
آسمون دوباره یاد ِ بادبادکاش می اُفته وُ
کوچه ها پُر از جفتای عاشقی می شه
که بلد نیستن از همدیگه خداحافظی کنن!
با همین شهر،
با همین شهر ِ قشنگی که تو سرَمه
از عرض ِ خیابون ِ انقلاب می گذرم،
رو زمین ِ زیر ِ پام،
کنار ِ یه خط ِ زرد رنگ ِ دراز نوشتن :
از خط ِ زرد به آن طرف نمازْ باطل است
بازم جوابه سلامتو نمی دم...به خودم قول دادم تا نقطه های دلتو ور ندارم بهت جواب سلامی ندم... شاید الان میگی: به تو چه بچه؛ این نقطه ها ماله منه پس خودم تشخیص میدم کجا بزارمشون... بعدشم اصلا واسم مهم نیس تو جوابمو بدی یا نه... آخره اعتماد به نفسم نه؟
ولی من بازم با پررویی میگم : آبجی کوچولوی خودم...
به چشمای قلمبه ی بزرگترین موش کور قسم،
سرم بوی قرمه سبزی نمی ده!
فقط کلافه ی این سوالم که:
نکنه حافظْو که این همه دوسِش داریمَم
تموم ِ این سالا
ما رُو سر ِ کار گذاشته باشه؟
یعنی میشه؟
واسم یه کاری کن: اول این دیواره زرده دوره وبلاگتو اگه واست ممکنه ورش دار... آخه از این خط به به بعد دیگه نمازامون باطله....میدونم دوسش داری... ولی اگه میخوای نقطه نقطه بنویسی اول باید یه جعبه مداد رنگی بخری... میخوای واست بیارم؟
روزت زیبا .... ببخشید هر چی فک میکنم اسمت یادم نمیاد...ولی بازم زیبا
(لطفا این کامنتم پاک کن)
سلام عزیزکم.
مرسی که بهم لطف داری اینهمه
و مرسی که بهم سر زدی و خبرم کردی.
پستای تو همیشه در عینی اختصار زیبا و دوست داشتنین و آدمو به فکر فرو میبرن.
بازم مث همیشه ریبا عزیزم.
مرسی که تنهام نمیذاری.
دوست دارم
بازم منتظرت هستم.
شاد شاد شاد باشی...
سلام ممنون که سر زدی ای دوست .
تنهایی نوعی امتحان است و ما باید از آن با سر بلندی بیرون بیاییم . بازم به ما سر بزن
تا دیدار بعد در پناه اهورامزدا سالم و عاشق باشی
لابه لایه شب سرد یلدامون؛ میونه خنده هامونو اشکامون؛ اون طزفتر از خیالو رویامون*** آدمک یواش یواش نقطه میزاش؛ هی میزاشتو هی اونارو ور میداش//
میونه نقطه های بی سرنوشت؛ وسطه اون کلاسه مثله بهشت؛ مینوشتو مینوشتو مینوشت
هنوز بهونه ای واسه در جریان بودن پیدا نکردین؟
ممکنه اسمتونو بپرسم؟
کاش بهم میگفتی لااقل خانومه نقطه نویس صدات کنم یا آقا
شایدم ...