دخترک کوله به پشت
اشک به مشت
زیر دیوار غمی خم شده است
خود او می گوید :
من خود سیزده ام !
گاه گاهی روزگار
از سر بی خبری
خنده ای می دهدم
لیک هر روز و شبم
طبق قانون جهان
از نحوست لبریز !
مدتی می گرید
لحظه ای چند، درنگ
راه کج می کند این بار به سوی خانه
چاره ای دیگر نیست
دخترک می گوید :
سوختن، خود ساختن ، جنگیدن
زندگی باید!
چاره ای دیگر نیست
چاره ای دیگر نیست...
...
امضا : نقطه نویس ۱۷ ساله از تهران
قشنگ بود ولی عجیب
چراش بمونه!
سلام
زیبا بود و یه کم عجیب
می دونی این نوشته منو به یاد چه کسی انداخت یکی از بچه هاست اسم وبلاگش غزال ۱۳ هست البته یکی از بچه های گل این روزگارم هستا
بعدشم من معتقد به نحس بودن عدد ۱۳ نیستم شمارو نمی دونم
راستی یه بار دیگه اپیدم به من سرکی بزنی دل شادمون کردیه
بابت اینهمه لطف این چند روزه هم باید یه تشکر مخصوص از شما داشته باشم
به امید دیدار